مکالمهها ربطی به هم ندارند اما چون دربارۀ انسان هستند، از مربوط هم مربوطترند.
-من بیست سال سابقۀ وبلاگ نویسی دارم.
+چه گلی با یک سالش به سرِ ما زدی که با 20 سالش قراره بزنی؟
-داداشمون مسلط به زبان فرانسه هستند.
- با زبان فارسی چه کار خاصی کرده که حالا تصمیم گرفته با زبان فرانسه بکنه؟
- دفاعیه رو که انجام بدم، مدرک دکترام رو قاب کردم گذاشتم رو دیوار کفِ همه بِبُره. بعدشم به پشتوانۀ همین مدرکه که حرفام رو میزنم.
+ وقتی دیپلم گرفتی چه تغییری تو دنیا ایجاد کردی که حالا که دکترا گرفتی میخوای جهان رو متحول کنی؟
- امسال دیگه میخوام سفت و سخت بشینم پای درس شاگرد اول شَم، از اول خوب شروع میکنم.
+ نمیتونی، خودتو گول نزن، اگر اول سال تحصیلی شد و شور و شوقی توی خودت دیدی، یعنی هنوزم بچهای و بزرگ نشدی، تولد تو باید از درونت باشه، نه از جوگیریِ اول سالِ تحصیلی و این مسکّن موقتیِ مزخرف!
- خدا ایشالا یه دختر خوب نصیب ما بکنه، غلامیش رو میکنم، میگن تا آدم ازدواج نکنه آدم نمیشه.
+ تو اگر میخواستی آدم شی، همون موقع که میگفتی سربازی آدم رو مرد میکنه میشدی، بدبختیِ تو اینجاست که فکر میکنی این مناسبتهای زندگیت تغییری توی رفتارت میده.
- خدایا ظهور آقا رو نزدیک کن، بلند بگو: إلهی آمین!
+ نه خواهشا بگید آقا تشریف نیارند، با این جماعت جوگیری که من میبینم آن چنان اتفاقی قرار نیست بیفته، مایی که ما باشیم بازم معصوم دستمون برسه میکشیمش، دو روز عکسشو توی گوشیهامون این ور اون ور میکنیم،شایدم گذاشتیم روی عکس پروفایلمون!بعد هم میشه مثل تمام پیشواهایی که تنها موندند.
- حول حالنا إلی أحسن الحال و اشکی میریزه و توی سررسید سالِ جدیدش برنامۀ روز اولش رو مینویسه.
+ زرششششک اخوی، زرشششک، آخر سال هم دوست دارم سر رسیدت رو ببینم.
***
یک قاب عکس قهوهای چوبی گرفته توی دستش و خیره نگاش میکنه، توی عکس خودش نشسته با موهایی که تا روی گوشهاش اومده، دستی به کفِ کلۀ کچلش میکشه و بر میگرده به سمتِ رفیق پیرمردش، ولی اونم خواب رفته و صداش خُر و پفش کل فضا رو پر کرده. توی ذهنش پر شده از حسرتهایی که حافظهش هنوز به یاد داره.
63 سال حسرت جمع شده توی بدن چروکیدۀ پیرمرد، از 15 سالگی حسرت داشت تا الآن ولی هیچ کاری برای تغییر و تبدیل به اون چیزی که میخواست نکرد.
درباره این سایت