#جدی و #واقعی خواب دیدم وبلاگم شده پر از روزانه نویسی اون هم به این شکل:
رفتیم
نشستیم
توی ماشین
خیلی حال داد
بعدش حجامت کردیم، آقای میم نمیتونست خون ببینه نیومد
خونم خیلی غلیظ بود.
نه فقط یک پست، که کل وبلاگم شده بود روزانه نویسی، من در خواب هایم یک بار توسط یک قطار له شدم و اتفاقی نیفتاد
ولی روزانه نویسیِ من ترسناکتر از ماری بود که دستم را صبح گاز گرفته بود و دلهرهآورتر از داعشیهایی که مشغول مثله کردن من بودند.
به نظرم اگر روزانۀ ما تفاوت خاصی با روزانههای دیگر ندارد ننویسیم یا یک سررسید بگیریم و در آن بنویسیم، یا اصلا به تو چه وبلاگ خودمه هر جور دوست داشته باشم مینویسم، اینها تو خیابون هم میرن میگن به تو چه ماشینِ خودمه صدا موزیکشو هر چه قدر بخوام زیاد میکنم، به تو چه با هر قیافهای بخوام میام بیرون.
به تو چه و شاخ کرگدن، داری توی یک جامعه زندگی میکنی و جامعه نیازمند قوانین و فرهنگ عقلانیه، تو برو جنگل اصلا زندگی کن کسی کارت داره؟ کما این که قبایل آفریقایی زندگی میکنند و کسی کارشون نداره.
همه ممکنه با مادرمون یا برادر و خواهرمون دعوامون بشه، همه ممکنه چند روزی حالمون گرفته باشه، همه ممکنه حس خوبی داشته باشیم و به برنامههامون رسیده باشیم، بزار برای یک ماهِ آینده رو بگم: همه ممکنه مشغول جمع بندی کنکور باشیم یا حس مطالعه نداشته باشیم، همه ممکنه نمایشگاه کتاب بریم و از قیمت کتابها پر پر بزنیم، همه ممکنه توی نیمه شعبان بریم بیرون و شربت بخوریم و یک جا هم کباب بدن، همه ممکنه روز معلم جشن بگیریم و معلم رو بتریم(این برای دهه نودی ها و هشتادی هاست).
لازم نیست تور ماهیگیری رو ببرید و 500 تا قزل آلای شناخته شده بگرید، قلاب رو بندازید جایی که یک ماهیِ خاص مثل dog fish یا blue marlin دستتون بیاد. (کارگران مشغول سرچ هستند)
درباره این سایت